صفحات

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

راه اندازی وبلاگ جدید

این مدت به علت مشکلات فنی و مسدود شدن سرویس دهنده بلاگ اسپات در ایران نتونستیم وبلاگ نیکا رو مرتب به روز کنیم. در نتیجه تصمیم گرفتیم که یک اقدام اساسی انجام بدیم و یک دامنه ثبت کنیم و وبلاگ رو به اونجا منتقل کنیم. از اونجاکه قرار شد وبلاگ جدید کاملاً جایگزین وبلاگ فعلی بشه، یک کپی از تمامی پست های قدیمی هم به وبلاگ جدید منتقل شد و به امید خدا از این به بعد فقط در وبلاگ جدید پست می گذاریم. وبلاگ قدیم رو هم فعلاً به همین شکل حفظ می کنیم و البته به طور استثناء این پست رو توی هر دو وبلاگ میگذارم. آدرس وبلاگ جدید اینه:
وبلاگ جدید از امروز که مصادف با تولد حضرت فاطمه (س) و روز زن است، با این پست فعال میشه و به امید خدا مثل روال سابق سعی می کنیم خاطرات نیکا جون رو اینجا بگذاریم.
این آخرین پست در وبلاگ godprize.blogspot.com و اولین پست وبلاگ godprize.ournika.ir است.

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

عيد نوروز مبارك

بالاخره عيد نوروز از راه رسيد و با اومدنش سال 1389 هم تموم شد. سالي كه براي من و مامان پر از خاطره بود. سالي كه خداوند يه هديه خيلي خوب به ما داد. سالي كه نيكا به جمع خونواده ما اضافه شد و با اومدنش زندگي من و مامان رو به كلي عوض كرد. پارسال اين موقع اصلاً هيچ تصوري از اينكه سال جديد چه جوري باشه نداشتم، اما اگه الان بخوام سال گذشته رو توي يك جمله توصيف كنم مي‌تونم بگم كه سال 1389 سالي بود پر از سختي‌هاي شيرين. مطمئنم معني اين جمله من رو همه‌ي مامان و باباها مي‌فهمند و البته تقريباً اطمينان دارم كه غيز از اونها هم كسي معني اونو نمي‌فهمه!
اگه بخوام به طور خلاصه سال 89 و اتفاقات مهم اون رو مرور كنم اينجوري ميشه:
  تعطيلات عيد: مامان اجازه مسافرت نداره و به همين خاطر ما مونديم تهران. البته مهمون داشتيم و تنها نبوديم.
  25 فروردين: بالاخره انتظار به سر اومد و چشم ما به جمال نيكا خانم روشن شد.
  ارديبهشت و خرداد: دل‌نگراني‌هاي دو نفر كه تازه مامان و بابا شدن و البته كمك بي‌شائبه مامان و باباهاي قديمي (مامان بزرگ و بابابزرگ‌ها).
  بهار و تابستان: اولين مواجهه با بيماري نيكا؛ زردي، تب، كوليك و اگزما.
  بهار، تابستان، پاييز و زمستان: حضور در كلاس‌ها و درس خواندن مامان همزمان با بچه‌داري
  5 مرداد: اولين مسافرت نيكا (مقصد: آباده)
  18 مرداد: دومين مسافرت نيكا (مقصد: شيراز) و اولين جدايي بابا از نيكا
  18 شهريور: سومين مسافرت نيكا (مقصد: شمال)
  26 آبان: چهارمين مسافرت نيكا (مقصد: شيراز) و دومين جدايي بابا از نيكا
  9 آذر: پنجمين مسافرت نيكا (مقصد: شمال)
  15 آذر: دندون در آوردن نيكا
  24 آذر: ششمين مسافرت نيكا (مقصد: آباده)
  30 آذر: سرماخوردگي نيكا
  9 دي: راه افتادن نيكا (چهار دست و پا)
  بهمن و اسفند: امتحان جامع مامان و تبعات اون براي من و نيكا
  26 اسفند: هفتمين مسافرت نيكا (مسافرت نوروزي)
من كه در مجموع در سال 1389 خيلي بهم خوش گذشت. اميدوارم كه همه دوستان و آشنايان هم سال گذشته رو به خوبي گذرونده باشند.
عيد نوروز بر همگي مبارك باد.


۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

نيكا يازده ماهه شد

بالاخره نيكا خانم وارد ماه يازدهم شد. ديروز نيكا رو برديم دكتر، خدا رو شكر همه چيزش خوب بود و جاي هيچ نگراني نيست. يه كيك كوچولو هم گرفتيم كه من و مامان و مامان‌بزرگ كه اين روزها مهمون ماست، با هم خورديم. نيكا هم بهاش عكس گرفت و البته تو همين فاصله هم انگشتش رو فرو كرد توي خامه‌ها!
براي 10 روزگي نيكا يه جشن كوچولو گرفتيم و كيك خريديم، 10 ماهگيش هم همين طور. تا 10 سالگيش هم خدا بزرگه.
همين جا هم بگم كه نيكا ديگه 5 تا دندون داره و حتي كنار يه ديوار صاف هم ميتونه بايسته. كلمات مامان، بابا، عمه، ني‌ني و ... رو ميگه. صداي ببعي، خروس و اردك رو درمياره و چشم‌هاي اطرافيان و عروسك‌هاش رو با اشاره نشون ميده (هنوز به چشم‌هاي خودش اشاره نمي‌كنه). يكي دو بار هم چند ثانيه به حالت ايستاده تعادل خودش رو حفظ كرده ولي در مجموع هنوز علاقه اي به ايستادن بدون كمك نداره. 

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

يك هفته من و نيكا پيش هم بوديم.

مامان دو هفته ديگه امتحان جامع داره و حسابي سرش شلوغه. اين هفته علاوه بر اون، يكي از كلاس‌هاي عقب افتاده شون هم به طور فوق‌العاده برگزار ميشه و تقريباً تموم هفته رو بايد بره دانشگاه. اين شد كه من كل هفته رو مرخصي گرفتم و موندم خونه پيش نيكا جونم. اين هفته يه جورايي من شدم مامان خونه و مامان شده بابابي خونه. صبح‌ها با مامان از خواب بيدار ميشم و تا مامان صبحانه خودش رو آماده مي‌كنه، من هم فرني نيكا رو آماده مي‌كنم و چاي ميگذارم. تقريباً همزمان با رفتن مامان نيكا از خواب بيدار ميشه. اول دست و صورتمون رو ميشوريم و بعدش دوتايي با هم ميايم توي اتاقي كه آفتاب‌رو هستش و معمولاً اون موقع صبح كم‌كم آفتاب افتاده توش، ميشينيم و صبحانه مي‌خوريم. من نون و پنير و چاي شيرين مي‌خورم و نيكا هم نون و پنير و فرني (فرني نيكا براش حكم چاي شيرين رو داره، چون تا حالا اصلاً بهش چاي نداديم). بعد ميايم توي سالن و دوتايي با هم بازي مي‌كنيم. بعضي وقتا هم نيكا با خودش بازي ميكنه و من كنارش تلويزيون ميبينم.
نيكا معمولاً صبح‌ها حدود ساعت 10 يه چرت نيم ساعته ميزنه. من هم از فرصت استفاده مي‌كنم و يه سري كارهاي خونه رو انجام ميدم. اتاق‌ها رو تي مي‌كشم و ناهار رو آماده مي‌كنم. بعد از بيدار شدن از خواب، قره ويتامينش رو ميخوره و ساعت 11 هم سيب و ليموشيرين. كم‌كم ناهار آماده ميشه و حدود ساعت 12:30 ناهارمون رو مي‌خوريم. بعضي اوقات دختر خوبيه و اجازه ميده كه من نمازم رو بخونم، بعضي وقتها هم بايد صبر كنم تا مامانش بياد و بعد نماز بخونم. بعد از ناهار يه كم ديگه بازي مي‌كنيم تا نيكا خوابش بگيره و بعد هم با هم مي‌خوابيم. نيكا معمولاً ظهرها حدود 2 ساعت مي‌خوابه و البته عادت داره كه بين خوابش شير بخوره. من بايد جور نبودن مامان رو بكشم و با لالايي دوباره خوابش كنم.
بسته به كارش، مامان بين ساعت 3 تا 5 ميرسه خونه. ديدن مامان باعث خوشحالي من و نيكا ميشه. اگه مامان ناهار نخورده باشه ناهارش رو آماده مي‌كنم و البته نيكا هم فوري خودش رو به مامان مي‌چسبونه و شروع مي‌كنه شير خوردن كه من اعتقاد دارم اينجوري داره دلتنگيش رو تسكين ميده، نه اينكه واقعاً گرسنه باشه. ديگه تا آخر شب سه تايي با هم هستيم. 
اين يه هفته مثل يه مسافرت تفريحي به من خوش گذشته. به دور از دغدغه‌ها محيط كار و در كنار يه موجود پاك و دوست‌داشتني بودن، واقعاً هم خوش مي‌گذره. جالبه كه نيكا هم تو اين مدت با من بيشتر اخت شده و من رو از مامانش بيشتر تحويل مي‌گيره. البته مطمئنم كه از هفته آينده دوباره ورق برمي‌گرده. در هر صورت خدا رو شكر مي‌ كنم  كه هم كسي پيش نيكا هست، هم مامان به درسش مي‌رسه و هم واقعاً به من خوش ميگذره.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

اولين پيامي كه نيكا خودش نوشت

به لطف فناوري با موبايل هم مي‌تونم به اينترنت وصل بشم. امروز داشتم امتحان مي‌كردم كه آيا ميشه با موبايلم توي وبلاگ پست جديد بگذارم يا نه كه نيكا خانم با عجله خودش رو به من رسوند و در يك چشم به هم زدن موبايل رو از دستم قاپيد. من هم چون معمولاً بهش اجازه ميدم كه با موبايل بازي كنه (البته به توصيه اكيد مامان در اين صورت موبايل حتماً بايد offline باشه)، اين دفعه هم كاري بهش نداشتم. بعد از چند دقيقه كه موبايل رو دوباره ازش گرفتم ديدم كه توي صفحه پست مطلب جديد يه سري كاراكتر نامفهوم تايپ شده و تازه متوجه شدم كه اين كاراكترها به زبون نيكا است (البته احتمالاً خودش هم نيتونه اونا رو بخونه). خلاصه تصميم گرفتم پست جديد رو به همين شكل و بدون دخل و تصورف منتشر كنم تا يادگاري بمونه و بشه اولين پستي كه نيكا خانم شخصاً نوشته!

تكمله: البته من نهايتاً موفق به درج پست جديد از طريق موبايل نشدم و اين پست رو هم مثل سابق با كامپيوتر نوشتم، چون توي تايپ فارسي در محيط مرورگر اينترنت با مشكل برخورد كردم.
iox4"""7@"0((

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

آغاز ده ماهگي و برف زمستاني

ديروز 25 دي ماه بود و نيكا كوچولوي ما وارد ماه دهم زندگيش شد. نيكا خيلي شيرين تر شده، بيشتر از قبل ارتباط برقرار مي كنه، 4 دست و پا طول و عرض خونه رو طي ميكنه و جمعه شب هم كنار ميز تلويزيون چند قدم راه رفته. خلاصه اين موجود كوچولو حسابي مشغولمون كرده.
راستي تهران سفيد پوش شده. ديشب حسابي برف اومده. نيكا هم براي اولين بار برف ديد من هم منتظر فرصت هستم ببرمش بيرون و در كنار برف ها ازش عكس يادگاري بگيرم.