صفحات

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

اضافه شدن عکس ها

به دلیل مشکلات فنی  در اضافه کردن عکس به پستها با محدودیت مواجه بودم. امشب نیکا کمی زودتر خوابید و فرصت شد تا عکس ها پست های قبلی رو آپلود کنم.

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

بالاخره غذایی غیر از شیر مامان

دیروز مصادف با میلاد امام رضا (ع) بود. همون طور که بابا در پست قبل نوشته بودند تصمیم گرفتیم اولین وعده غذایی نیکا جون رو در این روز بهش بدیم. طبق نظر دکتر نیکا این وعده باید بلافاصله بعد از شیر دهی انجام می شد حجمش هم به اندازه یک قاشق چایخوری. چون می خواستیم از این صحنه فیلم بگیریم تا اومدن بابا صبر کردم و بعد زحمت فیلمبرداری رو هم دایی عرفان که دوسه روزی است تهران هستند کشیدند. لحظه به یادماندنی برای من و بابا بود. تو این مدت با وجود رفتن من به دانشگاه به لطف خدا نذاشتیم نیکا جون چیزی به جز شیر مامانش بخوره. راستی اولین غذا هم شامل آب روی برنج بود. در واقع لعاب برنج.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

6 ماهگي نيكا و اتفاقات اون

امروز نيكا 6 ماهه شد. 6 ماهگي آغاز تغييرات مهمي در نوزاد هست كه شروع به غذا خوردن (غذاهاي غير از شير مادر) نزديك به ذهن‌ترين مورد اونهاست. ديروز نيكا رو برديم دكتر براي چك‌آپ 6 ماهگي. خوشبختانه همه چيز مرتب بود رشد قد و وزن نيكا هم به اندازه.
امروز صبح هم نيكا واكسن‌هاي شش‌ماهگيش رو زد. حسابي جا خورد و يه گريه مفصل هم كرد. اين بار اوليه كه موقع واكسن زدن نيكا فقط من و مامان حضور داريم. من هم كه بلافاصله بعد از رسوندن نيكا و مامان به خونه، مجبور بودم برم اداره. در واقع تمام زحمت پرستاري از نيكا كه بعد از واكسن تب و درد هم داره روي دوش مامان هستش. دعا مي‌كنم نيكا خيلي اذيت نشه و به مامانش هم اذيت نكنه.
قرار گذاشتيم اولين غذاي نيكا رو روز سه‌شنبه كه عيد ميلاد امام رضا (ع) هست بهش بديم.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

يه مسافرت كوچولو

دايي بزرگ نيكا توي گيلاوند كه يه شهر كوچيك در حدود 50 كيلومتري شمال شرق تهران هست، يه خونه اجاره كرده تا از شلوغي و آلودگي تهران دور باشه. جمعه صبح ما به اتفاق چند تا از اقوام قرار گذاشتيم بريم يه سري بهشون بزنيم و ناهار رو اونجا دور هم بخوريم. اونجا كه رسيديم نيكا رو سوار كالسكه كرديم و رفتيم تا توي اون هواي خوب و تميز يه كم پياده‌روي كنيم. هوي خوب نيكا رو سرحال آورده بود به حدي كه حتي از نشستن توي كالسكه هم ابراز ناراحتي نمي‌كرد. چند تا عكس قشنگ هم از نيكا گرفتيم كه آسمون كاملاً آبي در زمينه مشخصه اصلي اونها بود. تو راه برگشتن از پياده‌روي هم نيكا خانم توي كالسكه خوابش برد (اتفاقي كه مدتها بود رخ نداده بود). خلاصه اين سفر كوتاه هم به ما و هم به نيكا خوش گذشت.


۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

نيكا در نمايشگاه غنچه‌هاي شهر من

امروز 16 مهرماه و مصادف با روز جهاني كودك بود. من و مامان و نيكا به همراه اميرمهدي و مامانش با هم رفتيم نمايشگاهي كه شهرداري براي بچه‌هاي زير 4 سال راه‌اندازي كرده بود. توي نمايشگاه نيكا يه كم شيطوني مي‌كرد. اين بود كه من و نيكا اومديم بيرون توي محوطه باز تا مامان بتونه بهتر غرفه‌ها رو بازديد كنه. حاصل بازديدمون هم چند تا اسباب بازي خوب  براي نيكا بود.
این هم عکس نیکا و امیرمهدی درنمایشگاه:

نيكا در مراسم عروسي دوستم

ديشب عروسي دوست من بود. ما هم دعوت شده بوديم. با حضور نيكا نمي‌دونستيم كه بريم بهتره يا نريم. خلاصه دل رو به دريا زديم و در يك تصميم مشترك بين من و مامان، قرار شد كه بريم عروسي. خوشبختانه محل عروسي يه حياط داشت كه غوغا و سر و صداي مراسم خيلي به اونجا نمي‌رسيد، هوا هم با وجود اينكه فصل پاييزه ولي خيلي خوب بود.  خلاصه بيشتر وقت مراسم من و نيكا توي اين حياط بوديم. جالب اينكه به نيكا خانم خيلي خوش گذشت، طوري كه خانم به جاي اينكه ساعت حدود 10 بخوابه، تا ساعت 12 و نيم بيدار بود و حتي در مسير برگشت به خونه هم حاضر نشد توي ماشين بخوابه. خلاصه حسابي سرحال و شنگول بود، راحت مي‌رفت بغل دوستاي من كه تا اون روز حتي يه بار هم نديده بودشون و اصلاً غريبي نمي‌كرد. همين باعث شد به ما هم خوش بگذره. البته براي من كه يك تير و دو نشان بود، چون باعث شد خيلي از رفقاي قديمي رو كه سالها ازشون خبري نداشتم دوباره ببينم.