صفحات

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

دومين سونوگرافي از مورچه

‍«اين مطلب را ما (مامان و بابا) با هم مي‌نويسيم.»
امروز 8/8/88 و مصادف با سالروز تولد امام رضا (ع) است. ما نوشتن اين پست مهم در مورد مورچه رو تا امروز به تعويق انداختيم تا در اين روز فرخنده، اين موضوع رو بنويسيم.
شنبه اين هفته (2/8/88) نوبت دومين سونوگرافي مورچه بود. اين سونوگرافي از اين نظر اهميت داشت كه سلامت مورچه رو پس از گذراندن سه‌ماهه اول حاملگي مامان، مشخص مي‌كرد. ما از مدتها قبل منتظر اين روز بوديم. چون تصميم داشتيم در بعد از گذراندن اين مرحله، موضوع توي راه بودن مورچه رو علني كنيم.
به لطف خدا نتيجه سونوگرافي كاملاً رضايت‌بخش بود و ما تونستيم هم تكون‌هاي مورچه رو داخل شكم مامان ببينيم و هم صداي قلبش رو بشنويم. دكتر با دقت زياد همه جزئيات اندامهاي مورچه رو بررسي كرد و خدا رو شكر همه اونها رو سالم و طبيعي تشخيص داد.
ما هم طبق قرار قبلي، همون شب موضوع رو به پدربزرگ و مادربزرگ‌هاي مورچه (كه ان‌شاء‌الله سايه‌شون بالاي سر ما و مورچه كوچولو باشه) گفتيم. طبيعيه كه اونها خيلي خيلي خوشحال شدند و البته از اين كه مورچه توي اين سن هست و اونها تا حالا بي‌خبر بودند، تعجب كردند.
مثل دفعه قبل، عكس سونوگرافي رو كه در واقع دومين عكس رسمي مورچه هست، اينجا مي‌كذاريم. ضمناً از امروز مي‌خوايم اين وبلاگ رو به اطرافيان خودمون معرفي كنيم. يه روزشمار معكوس هم براي تولد مورچه درست كرديم كه اون رو هم توي وبلاگش مي‌گذاريم.




۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

تا شنبه

امروز چهارشنبه هست. من و مامان چند روزه كه روزشماري ميكنيم تا به شنبه آينده برسيم و بتونيم از وضعيت مورچه - كه حالا حتماً از مورچه سواري هم بزرگتر شده- اطلاع كسب كنيم. طاقت نياوردم كه تا شنبه صبر كنم و بعدش يه پست جديد بگذارم. به خاطر همين هم اين مطلب رو نوشتم. اگه به اميد خدا همه چيز به خوبي و خوشي پيش بره، موضوع مورچه رو كامل به همه مي‌گيم و البته اين وبلاگ رو هم همين‌طور. البته شايد تا آخر هفته كه يه روز خيلي مخصوص هست (هشتمين روز از هشتمين ماه از سال هشتاد و هشت كه همزمان سالروز توليد هشتمين امام شيعيان هم هست) صبر كنيم. قصد دارم به اميد خدا براي اين وبلاگ يه شمارشگر معكوس بگذارم كه تا روز تولد مورچه صفر بشه و البته از اون به بعد تبديلش كنم به شمارشگر صعودي كه هميشه سن مورچه رو نشون بده.
پس فعلاً  تا شنبه فقط دعا مي‌كنيم.

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

اولین باری که مورچه رو دیدم

دیروز و امروز قصد داشتم در مورد اینکه خدا رو شکر دوره سه ماهه اول مورچه به خیر و خوشی گذشت، بنویسم که فرصت نشد. امشب که وبلاگ مورچه رو باز کردم تا یه نگاهی بهش بندازم و این مطلب رو توش بنویسم، دیدم که مامان از من زرنگتر بوده و راجع به همون موضوع نوشته. خب این تله پاتی من و مامان هم داستانی شده! من هم تصمیم گرفتم در مورد موضوعی که از قبل قصد داشتم،بنویسم. اونهم جریان اولین باریه که مورچه رو به طور زنده دیدم.
توی پستهای قبلی توضیح داده بودم که دو هفته پیش برای مامان مشکلی پیش اومد که اونو نگران کرده بود و تصمیم گرفتیم که یه سریبه دکتر بزنیم. دکتر هم بعد از اینکه توضیحات مامان رو شنید، بهمون گفت که مشکلی وجود نداره و جای نگرانی نیست. بعد هم برای اینکه خیال ما رو راحت کنه، از مامان سونوگرافی کرد. اولش من توی اتاق بقل بودم و از دور جریان رو می دیدم. همین که خانم دکتر مورچه رو که به مامان نشون داد، خوشحال شد و فوری به خانم دکتر گفت که اگه میشه من هم بیام و مورچه رو ببینم.
خلاصه این شد که من برای اولین بار مورچه رو از توی دستگاه سونوگرافی دیدم. البته به شکل یه سایه بود. وسط سینه مورچه هم یه لکه سیاه بود که مدام کوچیک و بزرگ میشد و اونجور که خانم دکتر توضیح داد، قلب مورچه بود که به سرعت می تپید.یه نکته جالب دیگه این بود که جای مورچه ثابت نبود. درست  مثلیه ماهی که توی حوض آب شنا می کنه و مدام این ور و اون ور میره، مورچه همداخل کیسه آبش مرتب جابجا می شد. خب البته فعلاً کوچیکه و میتونه از این کارا بکنه، ولی بعداً که بزرگ بشه هم جابرای خودش تنگ میشه و هم شرع میکنه به مامانش فشار آوردن. اونقدر اون جا براش تنگ میشه که مجبور بشه بیاد به یه جای خیلی بزرگتر. امیدوارم توی این جای بزرگ دیگه جاش تنگ نباشه (یه کم فلسفی شد!).
راستی تا یادم نرفته بگم که موعد دومین سونوی رسمی جناب مورچه دوم آبانه (سونوهای رسمی توی یه مطب دیگه توسط متخصص مربوطه انجام میشه). حتماً جزئیات اونو اینجا میگذارم و اگه بتونم فیلمش رو هم تهیه می کنم.
آغاز سه ماهه دوم به لطف خدا
امروز به لطف خدا دومين روز از ماه چهارم مورچه كوچولو است. خدا را شكر كه تا حالا مشكل جدي پيش نيومده و من هم همانطور كه بابا نوشته بود به با وجودي كه كمي مساله پيدا كردم اما به درس و دانشگاه هم رسيدم. امتحانات رو هر چند اون جوري كه مي‌خواستم ندادم اما خدا رو شاكرم كه كمكم كرد بتونم سر جلسه حاضر شم. آخه دقيقاً همون هفته‌اي كه اوج امتحانات من بود اوضاع من هم به هم ريخت. بابا تو اين مدت واقعاً به من كمك كرد. از كارهاي خونه گرفته تا كمك در تهيه سمينارهاي كلاسي‌ام. اميدوارم هميشه سالم و شاد باشه. راستي با ورود مورچه به سه ماهه دوم، تصميم گرفتيم كم كم موضوع اون رو علني كنيم. با آرزوي سلامتي برا همه مورچه كوچولوها تا بعد...

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

مامان مورچه حالش خوبه

در چند روز گذشته اتفاقاتي افتاد كه من و مامان رو كمي نگران كرد. شرح و تفصليش رو در پست‌هاي قبلي نوشتم. اما خدا رو شكر از بعد از پست قبلي، ديگه اون مشكل تكرار نشد و مامان مورچه كاملاً خوب و سرحاله. البته گاهي مواردي پيش مياد كه طبيعيه و جاي نگراني نداره. حتي با وجودي كه دكتر به مامان توصيه كرده بود كه استراحت كنه، مامان به فعاليت‌هاي دانشگاهيش پرداخت و مشكلي هم پيش نيومد.
راستي يادم رفت بگم كه امتحانات مامان هم به خوبي و خوشي تموم شد و از اين هفته ترم تحصيلي جديدش شروع ميشه. در نتيجه بايد دو نفري (مامان و مورچه) سر كلاس برن.