صفحات

۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

يه اتفاق جالب و نادر

امروز نيكا صبح خيلي زود از خواب بيدار شد و البته باعث شد كه ما هم از استراحت آخر هفته باز بمونيم. نيكا معمولاً روزهايي كه صبح زود بيدار ميشه، پيش از ظهر يه چرت كوتاه ميزنه، اما امروز اصلاً تمايلي به خواب نداشت. ما هم تصميم گرفتيم كه نيكا رو به حمام ببريم. به عبارت ديگه، من و نيكا بريم حمام و مامان هم به كارهاي خونه برسه و ناهار رو آماده كنه. پيش‌بيني‌مون هم اين بود كه نيكا امروز زودتر خسته ميشه و مي‌خوابه.
نيكا عاشق حمامه، اونقدر كه كلمه حمام هم جزو اولين كلماتي بود كه سعي كرد ادا كنه (البته در واقع ميگه حمم). توي حمام هم سرش رو به آب بازي گرم ميكنه و اصلاً متوجه گذشت زمان نميشه و حتي به من هم كاري نداره.
امروز بر خلاف روزهاي ديگه بعد از يه كم آب بازي شروع به بهانه‌گيري كرد و مدام مي‌خواست بياد بغل من. من هم بدون اينكه علتش رو متوجه بشم، تصميم گرفتم كه سريعتر سر و بدنش رو بشورم و ببرمش بيرون. براي همين هم گذاشتمش روي پام و طوري كه پشتش به من بود شروع به شستن بدنش كردم تا اينكه يه لحظه حس كردم اصلاً به كارهاي من واكنش نشون نميده و بعد يه دفعه ديدم كه سرش سنگين شد و افتاد روي گردنش. نكاهش كردم و با كمال تعجب ديدم كه خوابش برده. حالا موقعيت خودم هم اصلاً راحت نبود. خلاصه يه كم صبر كردم و بعد سعي كردم بيدارش كنم. اونقدر خسته بود كه به هيچ وجه حاضر به بيدار شدن نشد. من هم كه شرايط رو اينجوري ديدم، مجبور شد مامانش رو صدا كنم تا بياد و يه فكري بكنه. خلاصه مجبور شدم حدود نيم ساعت نيكا خانم رو توي حمام توي بغلم بگيرم تا ايشون بخوابه و البته براي اينكه سردش نشه يه پتو هم روش كشيديم. البته براي يادگاري يه كم هم توي اين وضعيت ازش فيلم گرفتيم.
بعد از نيم ساعت هم خانم سرحال بيدار شد و خيلي زود موقعيتش رو درك كرد و تازه شروع كرد به آب بازي و لذت بردن از حمام. فكر مي‌كنم اين طولاني‌ترني حمام عمر من بود و البته در مورد نيكا كه يقيناً طولاني‌ترين حمام عمرش بود كه با سرويس‌هاي اضافه همراه شد.