صفحات

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

خريد سيسموني

مامان بزرگ كوچولوي ما چند روزيه كه اومده پيش ما و مهمون ماست. امروز مامان بزرگ به همراه مامان رفتند خريد و اولين تكه‌هاي سيسموني كوچولومون رو خريدند. البته فعلاً به چند دست لباس بسنده كردند و چون هنوز نمي‌دونيم كه كوچولو دختره يا پسر، لباس‌هايي انتخاب كرده بودند كه بيانابين باشه و به هر دوشون بياد. واقعاً هم لباس‌هاي قشنگي خريده بودند. من كه كلي براشون ذوق كردم. اين لباس‌ها رو هم فعلاً گذاشتيم روي چند دست لباسي كه قبلاً خودمون به طور پراكنده از جاهاي مختلف خريده بوديم. فكر كنم تا سيسموني اين كوچولو تكميل بشه، همه و به خصوص مامان بزرگ حسابي توي زحمت بيوفتند.
راستي فراموش كردم بگم كه امروز مصادف با تولد امام محمد باقر (ع) بود و مامان و مامان بزرگ هم به همين دليل امروز رو براي اين خريد انتخاب كرده بودند.

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

كمتر از 100 روز به تولد كوچولوي ما

امروز روزشمار تولد كوچولوي ما دو رقمي شد. يعني اينكه به لطف خدا در كمتر از صد روز ديگه كوچولوي ما به دنيا مياد. با يه حساب سرانگشتي ميشه حدس زد كه اگه اين كوچولو عجله نداشته باشه و بخواد سر موقع به دنيا بياد، اواخر فروردين يا اوايل ارديبهشت به دنيا مياد. من فقط دعا ميكنم كه سالم باشه و به خصوص مامان بتونه با اين فشار درس و دانشگاه به خوبي از عهده حملش بر بياد. كاش ميتونستم يه جورايي به مامان كمك كنم. واقعاً همه زحمت اين كوچولو مال مامانشه و البته اجرش رو هم ميبره. بي خود نيست كه ميگن بهشت ير پاي مادران است.

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

يك اشتباه محاسباتي

پجشنبه گذشه بابا هفته نامه سلامت خريده بود. در يكي از صفحاتش در مورد بارداري مطالبي نوشته شده بود از جمله اين كه با اتمام هفته 28 سه ماهه سوم بارداري آغاز مي شه. خلاصه من متوجه شدم كه تصورم در مورد اتمام هفته 24 و ورود به سه ماهه سوم اشتباه بوده. اين شد كه تصميم گرفتم اين پست رو بذارم. الان در هفته 26 هستم. راستي بابا از ديروز عصر سرما خورده و امروز نتونست به سر كار بره. البته دكتر فردا را هم براش استراحت نوشته. اميدوارم هر چه زودتر خوب شه. راستش با اين وضعيت بابا هر دومون كمي نگران كوچولومون كه جديداً خيلي شيطوني هم مي كنه هستيم. البته با توكل به خدا مشكلي پيش نخواهد امد.

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

آغاز سه ماهه سوم به لطف خداي مهربون

امروز شنبه 12 دي ماه 88 و اولين روز از هفته 25 بارداري من است. از امروز سه ماهه سوم زندگي جنيني كوچولومون شروع مي‌شه. اميدوارم اين مدت هم به سلامتي و شادي بگذره. هفته پيش طبق معمول هر ماه به دكتر رفتيم. خدا رو شكر همه چي مرتب بود. يه آزمايش ديابت بارداري دادند كه انشاء‌ا... تو اين هفته بايد انجام بدم. البته هفته شلوغي در پيش دارم. به جز امروز كه كلاس ندارم از فردا تقريباً هر روز از صبح تا عصر بايد به دانشگاه برم. خدا را شكر ديگه آخرين جلسات كلاسهام را مي‌گذرونم (البته به جز دو كلاس). اميدوارم بتونم امتحانات رو هم به خوبي پشت سر بگذرونم البته بهتره بگم بگذرونيم؛ چون كوچولومون هم همراهم خواهد بود. راستي حركاتش نسبت به قبل خيلي بيشتر شده، هرچند گاهي چند ساعت پشت هم آروم هست اما وقتي شروع به بازي مي‌كنه حسابي ابراز وجود مي‌كنه و خلاصه ديگه حسابي وارد زندگي من و بابا شده و هر لحظه به يادش هستيم. بازهم خدا رو به خاطر تجربه اين روزها شاكرم و از خودش مي‌خوام همه كوچولوهايي كه توي راهند را به بهترين شكل حفظ كنه.

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

صداي تپش قلب مورچه

فايل صداي تپش قلب كوچولومون رو كه دور از چشم خانم دكترش ضبط كردم، اينجا مي گذارم.
فايل صوتي تپش قلب كوجولومون
البته امكان دانلود فايل به صورت مستقيم وجود نداره. هركس كه دوست داره فايل رو دانلود كنه، لطفاً نام و آدرس پست الكترونيكي خودش رو در قسمت نظرات بگذاره تا براش دعوت نامه بفرستم.
تا يادم نرفته بگم كه طبق روزشمار، تا تولد كوچولومون 110 روز باقي مونده.