ديروز و امروز به معني واقعي كلمه اشك من و مامان در اومد. توي اين هفته، شنبه رو كه دنبال آزمايش غربالگري دخترمون و باقيمونده كارهاي اداري بيمارستان دخترمون بودم و فقط يكي دو ساعت سري به اداره زدم. البته توي همين يكي دو ساعت شيريني دادن به همكارها رو هم فراموش نكردم.
صبح ديروز (يكشنبه) مثل روزهاي عادي از خواب بيدار شدم و لباس پوشيدم كه بيام اداره. وقتي بيدار شدم، دخترم هم بيدار بود و آروم. اما در فاصله چند دقيقه آمده شدن براي رفتن به سر كار، يه دفعه شروع كرد به گريه كردن، جوري كه به هيچ وجه آروم نميشد. نه من و نه مامان و نه مامانبزرگ، هيچ كدوم نتونستيم آرومش كنيم. من و مامان كه خيلي نگران شديم و اشك هر دوتامون در اومد. خلاصه تصميم گرفتم نرم اداره و كوچولومون رو ببريم دكتر. حالا به هرجا زنگ ميزديم ميگفتند كه دكترشون حدود ساعت 10 مياد و ما مونده بوديم كه تا اون ساعت چه كار كنيم.
خلاصه اول دخترمون رو برديم درمانگاه روبروي خونه. دكتر متخصص اطفال كه معاينهاش كرد گفت كه گريهاش طبيعيه و احتمالاً ناشي از دل درد باشه كه خودش خوب ميشه، ولي زرديش غيرطبيعيه. در نتيجه يه آزمايش براش نوشت و گفت كه نتيجه رو تلفني بهش بگيم تا بهمون بگه كه چيكار كنيم.
آزمايش رو داديم و نتيجه رو گرفتيم (البته بعد از گذروندن يك ساعت پراضطراب). نتيجه آزمايش عدد 18.5 رو براي بيليروبين خون كوچولومون نشون ميداد كه بالاتر از حد عادي بود و تا حدي نگران كننده. تلفني از دكترش سؤال كرديم كه اون گفت بهتره بستري بشه. مامانش كه ديگه مرد و زنده شد. هرچند هردومون ميدونستيم كه مورد خاصي نيست و بيشتر نوزادها اين مشكل رو دارند، ولي بين تئوري و عمل خيلي فرقه. خلاصه تصميم گرفتيم كه دخترمون رو پيش يه دكتر اطفال كه از قبل برنامهريزي كرده بوديم هم ببريم و نظر اون رو هم داشته باشيم.
اين دكتر دوم يه معاينه كامل از كوچولومون كرد و در مورد زرديش هم گفت كه طبيعيه، ولي وقتي نتيجه آزمايش رو ديد يه كم جا خورد و فت كه ببريمش همون بيمارستان عرفان كه اونجا به دنيا اومده و يه آزمايش مجدد بديم. اگه اين بار هم نتيجه آزمايش بالا بود، كوچولومون رو تحت فتوتراپي قرار بديم (عاميانهاش ميشه بذاريمش زير مهتابي).
با هزار اضطراب رفتيم يك راست از مطب دكتر بيمارستان و دوباره آزمايش داديم. دل آدم كباب ميشه وقتي ميبينه يه كوچولوي 5 روزه، در فاصله دو ساعت دو بار خون بده، ولي چارهاي نبود. خلاصه اين دفعه دو ساعت معطل شديم تا نتيجه آزمايش رو بگيريم ولي خوشبختانه ميزان بيليروبين خون دخترمون به 15.8 رسيده بود. دكتر متخصص اطفال بيمارستان كوچولومون رو ويزيت كرد و گفت كه اين عدد 0.2 واحد كمتر از حديه كه ما نوزادهاي 5 روزه رو بستري ميكنيم. در نتيجه شما هم فعلاً كاري نكنيد، ولي فردا دوباره آزمايش بديد.
شب رو با نگراني پشت سر گذاشتيم. به توصيه دايي بزرگ دخترمون سعي كرديم هر دو ساعت يك بار به كوچولومون شير بديم. در نتيجه تقريباً من و مامانش شب تا صبح رو بالاي سرش بيدار بوديم. البته خيلي به سختي بيدار ميشد و حتي يك بار من يك ساعت و نيم تلاش كردم ولي موفق نشدم.
فردا صبح باز هم اول كوچولومون رو پيش دكتر درمانگاه روبروي خونه برديم كه دكترش شاكي شد كه چرا بستري نشده. وقتي موضوع رو براش توضيح داديم يه آزمايش مجدد نوشت. البته به خواست من، آزمايش تعيين گروه خون رو هم اضافه كرد. دوباره رفتيم بيمارستان و براي سومين بار توي اين دو روز از كوچولومون خون گرفتند. مامانش كه اين دفعه يه طبقه رفت پايينتر كه صداي گريه بچه رو نشنوه. اين بار هم حدود 2 ساعت معطل شديم تا نتيجه آزمايش آماده بشه. اين دفعه ميزان بيليروبين به 15.2 واحد رسيده بود كه 0.6 از ديروز كمتر بود. باز هم پزشك بيمارستان ويزيتش كرد و گفت كه هرچند ميزان كاهش بيليروبين كمه، ولي همين كه سير نزولي داره خوبه و نيازي به بستري نيست. قرار شد دوباره روز پنجشنبه دخترمون رو بياريم بيمارستان تا ويزيت بشه. من و مامانش خدا رو شكر كرديم و اين بار با خوشحالي راهي خونه شديم. هر چند عقربههاي ساعت حدود 3 عصر رو نشون ميداد.
خلاصه دو روز پر اضطراب و در واقع اولين اضطراب پدر و مادر شدن رو اين جوري پشت سر گذاشتيم كه خدا رو شكر به خير گذشت. راستي فراموش كردم بگم كه مامان بزرگ هم اين روزها خيلي نگران كوچولو بود ولي وجودش براي ما خيلي مايه دلگرمي بود.