صفحات

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

دل دردهاي عصرگاهي نيكا

هفته گذشته به من و مامان خيلي سخت گذشت. آخه چهار روز هفته پشت سر هم، عصرها يا شب‌ها نيكا خانم دچار دل درد (به قول دكترها كوليك) مي‌شد و حدود يك ساعت از درد به خودش مي‌پيچيد و مدام گريه مي‌كرد، اون هم چه گريه كردني. به خاطر همين هم نه من و نه مامان هيچ كدوم دل و دماغ آپديت كردن وبلاگش رو نداشتيم. سه شنبه برديمش دكتر و دكتر هم يه معاينه كلي انجام داد و گفت كه خوشبختانه مشكلي نداره و اين دل دردها هم براي بعضي از بچه‌ها پيش مي‌آد كه مساله مهمي نيست و تا حدود 4 ماهگي برطرف ميشه و متاسفانه هيچ درمان قطعي هم براي اون شناخته نشده.
قبلاً هم ما راجع به اين موضوع توي اينترنت مطلب خونده بوديم و مي‌دونستيم كه اين دل‌دردها بيشتر از بچه، پدر و مادر رو ناراحت مي‌كنه. بعضي‌ها معتقدند كه تغذيه مادر روي اين موضوع تاثير داره، ما هم سعي كرديم كه هر خوراك مشكوكي رو از غذاي مامان حذف كنيم. در نتيجه خوشبختانه پنچ‌شنبه و جمعه نيكا دل درد نداشت. اميدواريم كه ديگه هم سراغش نياد. البته سراغ هيچ كدون از ني‌ني‌هاي كوچولو و معصوم نياد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

اولين جايي كه نيكا رفت

دوشنبه اين هفته (27/2/89) مصادف با شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) و تعطيل بود. اون روز نيكا روز 34امش بود. هر چند قصد داشتيم تا 40 روزگيش صبر كنيم و بعد رسماً از خونه بيرون بياد (البته قبلاً براي كارهاي درماني از خونه خارج شده بود) اما چون اون روز يه مناسبت داشت و در ضمن مامان بزرگ و عمه‌هاي نيكا پيشمون بودند تصميم گرفتيم چند روز اين برنامه رو جلو بندازيم. به اين خاطر صبح زود حدود ساعت 30/6 از خونه خارج شديم و رفتيم امامزاده صالح (ع). خلاصه به اين ترتيب نيكا بعد از تولد اولين جايي كه بعد از خونه خودمون پا گذاشت (به جز مطب دكتر و بيمارستان) حرم امامزاده صالح (ع) بود.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

عكس‌هاي يك ماهگي نيكا

ديروز نيكا يك ماهه شد و به همين مناسبت ما يه عالمه عكس ازش گرفتيم. منتخب اون عكس‌ها رو اينجا مي‌گذارم:


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

تب كردن نيكا

هفته گذشته، دوشنبه شب نيكا اصلا حالش خوب نبود. تا صبح مرتب توي خواب ناله مي‌كرد و درست شير نمي‌خورد. فرداش هم به نظر مي‌اومد كه كمي تب داره. به خاطر همين هم عصر برديمش پيش دكتر. دكتر بعد از معاينه احتمال عفونت ادراري دارد و به همين خاطر هم براش آزمايش نوشت. حالا اين خانم كوچولو كه روزي بيست بار پوشكش رو خيس مي‌كنه، توي آزمايشگاه يك ساعت و نيم ما رو معطل كرد و آخرش هم با دست خالي رفتيم خونه. يه كيسه از ازمايشگاه گرفتيم كه فرداش توي خونه پر كنيم و برسونيم به آزمايشگاه. دوباره برگشتيم پيش دكتر كه نتيجه رو بهش بگيم. دكتر هم با توجه به وضعيت نيكا و اينكه هنوز تبش قطع نشده بود، براش قطره استامينوفن و آنتي‌بيوتيك نوشت. من و مامانش از اينكه مجبور بوديم به اين طفل معصوم توي اين سن و سال آنتي‌بيوتيك بديم خيلي ناراحت شديم. خلاصه شب فقط با دادن استامينوفن تبش رو كنترل كرديم و فردا دوباره رفتيم آزمايشگاه. نتيجه اوليه آزمايش احتمال عفونت رو قوي‌تر مي‌كرد، اما براي جواب قطعي تا تعيين نتيجه كشت باكتري كه 48 ساعت زمان مي‌برد، بايد صبر مي‌كرديم. نظر دكتر بر اين بود كه مصرف آنتي‌بيوتيك رو شروع كنه، ما هم دو نوبت صبح و شب بهش آنتي‌بيوتيك داديم. شب (چهارشنبه شب) مامان درجه حرارت بدن نيكا رو بررسي كرد و گفت كه بازه م يه كم تب داره، روي پوست شكمش هم دونه‌هاي ريز قرمز رنگ زده بود كه باز هم ما رو ترسوند و با مشورت با چندتا پزشك و از جمله دايي نيكا، همون شب نيكا رو به بيمارستان برديم. اونجا نيكا رو معاينه كردند و گفتند كه تب نداره و جاي نگراني نيست. دكتر بيمارستان از اينكه همكارش به نيكا آنتي‌بيوتيك اونقدر قوي تجويز كرده بود تعجب كرد. محض اطمينان همون شب نيكا رو به يه كلينيك اطفال كه نزديك بيمارستان بود هم برديم كه نظر دكتر قبلي رو تاييد كردن. خلاصه ما برگشتيم خونه و البته از فرداش چون ديديم كه نيكا ديگه تب نداره و حالش كاملاً خوبه، بهش آنتي‌بيوتيك نداديم.
پنج‌شنبه عصر براي محكم كاري نيكا رو برديم پيش همون دكتري كه در مورد زرديش هم خيال ما رو راحت كرده بود. نظر اين دكتر هم اين بود كه نيازي به ادامه مصرف دارو نيست و فقط قرار شد جواب كشت رو بهش بگيم.
اين هفته با آماده شدن نتيجه كشت، من اون رو پيش دكتر بردم كه دكتر اعلام كرد نتيجه كشت وجود مقدار كمي باكتري رو نشون مي‌ده كه مي‌تونه ناشي از خطاي آزمايش باشه و به همين دليل نيازي به مصرف دارو نيست و فقط بايد يك هفته بعد دوباره آزمايش تكرار بشه. كلي خيالمون راحت شد.

خلاصه اين بود داستان تب كردن نيكا خانم و دومين باري كه توي ماه اول تولدش، من و مامان رو نگران كرد.
البته من و مامان يه تصميم مهم هم گرفتيم و اون هم اينكه با وجود اينكه مطب اين دكتر خيلي به خونه‌مون دوره، ولي ديگه هميشه نيكا رو پيش اين دكتر مي‌بريم. البته دعا مي‌كنيم كه نيكا خانم ديگه مريضي جدي نداشته باشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

وقايع هفته گذشته

هفته گذشته عمه بزرگ نيكا با خانواده به صورت ضربتي اومدند تهران. رفت و اومد بين شهرها و با اين فواصل دور، اون هم تو فصل درس و مدرسه واقعاً كار سختيه كه عمه جان اينها به خاطر نيكا خانم انجام دادند. البته مامان بزرگ رو هم با خودشون آورده بودند. قراره دوتا مامان بزرگ با همديگه شيفت عوض كنن، يعني مامان بزرگ ماماني نيكا كه تا حالا پيش ما بودن جاي خودشون رو به مامان بزرگ بابايي بدن. به خاطر همين هم مامان بزرگ موندن و عمه اينها برگشتن. بعد از بابابزرگ و عمه كوچيكه كه هفته گذشته اومدند، اين دومين گروهه كه از يه شهر ديگه به ديدن نيكا خانم مياد. البته مامان بزرگ كه از قبل از تولد نيكا اومد پيش ما، از قلم نيوفته.
رفتار مريم (دخترعمه نيكا كه 4 سال داره) با اون خيلي جالب بود. كاملاً هوشمندانه و با سياست عمل مي‌كرد. خوب مي‌دونست كه براش يه رقيب پيدا شده، ولي نمي‌خواست اين رو به روي خودش بياره. البته تا وقتي كه نيكا يه كم بزرگتر بشه، هنوز خطري متوجهش نيست.
ديشب هم دوتا از دوستاي مامان با خونواده‌شون اومده بودند ديدن نيكا. يكي از اونها يه پس كوچولوي شيطون و بامزه داشت كه حدوداً 9 ماهش بود. تازه فهميدم كه تا وقتي كه نيكا نمي‌تونه حركت كنه، دوران خوشي ماست. بعد از اونه كه نميشه يه لحظ هم از بچه چشم برداشت.
***
هفته گذشته براي نيكا شناسنامه و دفترچه بيمه گرفتم. حالا ديگه رسماً توي جمعيت ايران به حساب مياد. مي‌خواستيم يه نوبت پيش دكتر هم ببريمش كه متاسفانه دكترش نبود و به اين هفته موكول شد. البته موضوع خاصي نيست و فقط براي چك‌آپ.
پنج‌شنبه شب خواب نيكا به هم ريخته بود و مامانش رو حسابي اذيت كرد. البته فكر كنم مامان هم به اين نتيجه رسيد كه شبها نمي‌تونه روي من حساب كنه و همه بار روي دوش خودشه، چون كه من هر كار كردم نتونستم جلوي خودم رو بگيرم و خوابم برد.