هفته گذشته، سهشنبه شب مصادف بود با شب يلدا. ما هم جمعي از فاميل رو دعوت كرده بوديم تا اين شب رو دور هم باشيم. مامان جون و عمه نيكا هم كه بودند. نصف مهمونها كه عذر خواستند و نيومدند. بقيه هم كه اومدند به ترافيك خوردند و ديروقت رسيدند. خلاصه همه چيز دست به دست هم داده بود تا اولين شب يلداي نيكا به ما خوش نگذره. پازل وقتي كاملتر شد كه ديديم نيكا هم بيقراري ميكنه و متوجه شديم كه تب داره. بله! نيكا خانم اولين سرماخوردگي عمرش رو تجربه كرد. اون هم درست روز اون فصل زمستون.
خلاصه فرداش ما مجبور شديم نيكا رو ببريم دكتر و البته وقتي از دكتر شنيديم كه مورد جدياي نيست خوشحال شديم، ولي به هر حال دو سه روز نيكا تب داشت و بعد از اون هم سرفه و آبريزش شروع شد كه هنوز هم تا حدودي ادامه داره. تو دوران بيماري، اين بچه شر و شور شده بود كه كوچولوي آروم كه مرتب خودش رو به آدم ميچسبوند و با دو تا تكون روي پا خوابش ميبرد. صداش هم دو سه روز گرفته بود و با اين حال خندهها و گريههاش شنيدني بود.
البته من هم بينصيب نموندم و از نيكا واگير كردم و مجبور شدم يه روز توي خونه بمونم و استراحت كنم
خلاصه فرداش ما مجبور شديم نيكا رو ببريم دكتر و البته وقتي از دكتر شنيديم كه مورد جدياي نيست خوشحال شديم، ولي به هر حال دو سه روز نيكا تب داشت و بعد از اون هم سرفه و آبريزش شروع شد كه هنوز هم تا حدودي ادامه داره. تو دوران بيماري، اين بچه شر و شور شده بود كه كوچولوي آروم كه مرتب خودش رو به آدم ميچسبوند و با دو تا تكون روي پا خوابش ميبرد. صداش هم دو سه روز گرفته بود و با اين حال خندهها و گريههاش شنيدني بود.
البته من هم بينصيب نموندم و از نيكا واگير كردم و مجبور شدم يه روز توي خونه بمونم و استراحت كنم