صفحات

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

اتفاقات هفته گذشته

هفته گذشته، سه‌شنبه شب مصادف بود با شب يلدا. ما هم جمعي از فاميل رو دعوت كرده بوديم تا اين شب رو دور هم باشيم. مامان جون و عمه نيكا هم كه بودند. نصف مهمونها كه عذر خواستند و نيومدند. بقيه هم كه اومدند به ترافيك خوردند و ديروقت رسيدند. خلاصه همه چيز دست به دست هم داده بود تا اولين شب يلداي نيكا به ما خوش نگذره. پازل وقتي كاملتر شد كه ديديم نيكا هم بي‌قراري مي‌كنه و متوجه شديم كه تب داره. بله! نيكا خانم اولين سرماخوردگي عمرش رو تجربه كرد. اون هم درست روز اون فصل زمستون.
خلاصه فرداش ما مجبور شديم نيكا رو ببريم دكتر و البته وقتي از دكتر شنيديم كه مورد جدي‌اي نيست خوشحال شديم، ولي به هر حال دو سه روز نيكا تب داشت و بعد از اون هم سرفه و آبريزش شروع شد كه هنوز هم تا حدودي ادامه داره. تو دوران بيماري، اين بچه شر و شور شده بود كه كوچولوي آروم كه مرتب خودش رو به آدم مي‌چسبوند و با دو تا تكون روي پا خوابش مي‌برد. صداش هم دو سه روز گرفته بود و با اين حال خنده‌ها و گريه‌هاش شنيدني بود.
البته من هم بي‌نصيب نموندم و از نيكا واگير كردم و مجبور شدم يه روز توي خونه بمونم و استراحت كنم

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

8ماهگي نيكا و عاشوراي حسيني

نيكا اولين عاشوراي زندگيش رو در آباده پشت سر گذاشت. هفته گذشته مصادف با تاسوعا و عاشوراي حسيني و تعطيل بود. ما هم به دليل تعطيلي رفتيم آباده تا هم در مراسم اونجا شركت كنيم و هم ديداري تازه كنيم. منزل مامان جون صبح‌ها مراسم بود. نيكا هم يه خورده پيش من بود و بعد مي رفت پيش بابا. روز عاشورا هم با بابا رفت و عزاداري رو تماشا كرد. راستي عمه رضيه اينها هم از يزد اومده بودند و حسابي جمعمون جمع بود. 5 شنبه هم مامان جون و باباجون شيراز اومدند آباده و جمعه خانواده سه نفري ما به همراه مامان جون (مامانم) و عمه زهرا به تهران برگشتيم.
راستي 25 آذرماه هم كه مصادف با 8 ماهگي خانوم كوچولومون بود و براي اولين بار دو مامان جون و دو باباجون نيكا همزمان پيشش بودند.

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

نيكا جون دندون درآورد

ديروز 15 آذرماه 89 يه روز به يادماندني براي من و بابا و نيكا جون بود. صبح حدود ساعت 10 در حين بازي با نيكا متوجه وجود يه جسم تيز توي دهنش شدم. بلافاصله دستم رو شستم و امتحان كردم و ديدم بعله دندون جلويي پايين، سمت راست سر زده بيرون. خيلي ذوق زده شدم و سريع به بابا خبر دادم. خلاصه لحظه شيريني بود.
متأسفانه دو روز گذشته نيكا جون حالش خوب نبود. البته فكر نمي كنم به دندون ربط داشت. يك شنبه ساعت 13 و دوشنبه ساعت 14 نيكا به شدت حالش به هم خورد. اون قدر حجمش زياد بود كه واقعاً ترسيدم. حال عموميش خدا رو شكر خوب بود و فقط خوابش خيلي كم شده بود. تب هم نداشت. دكترش دوشنبه ها نيست؛ اما طبق معمول با دايي ايمان مشورت كرديم و ايشون هم گفتند اين حالتش مربوط به يه ويروس دستگاه گوارش است كه الان شايع شده و به خاطر آلودگي هوا انتشارش هم زياد شده. هر چند از جمعه شب كه به تهران رسيديم تا الان هنوز نيكا رو از خونه بيرون نبرديم و پنجره ها رو يه لحظه هم باز نذاشتيم اما خوب بالاخره نيكا جون درگير شد ولي خدا رو شكر كه خفيف بود و امروز ديگه بالا نياورد.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

مسافرت به شمال براي فرار از هواي آلوده تهران

اين روزها هواي تهران به شدت آلوده است تا حدي كه چند روز از طرف دولت تعطيل اعلام شد. ما هم از فرصت استفاده كرده و جمع خانواده سه نفري‌مون عازم شمال شديم تا هم استراحتي بكنيم و هم از آلودگي تهران فرار كرده باشيم. هواي شمال عالي بود و واقعاً به همه ما خوش گذشت. بويژه نيكا خانم حسابي سرحال شده بود و خوش‌گذروني مي‌كرد. تجربه جالبي بود از اين نظر كه سه روز من و مامان و نيكا تماماً پيش هم بوديم و هيچ كس ديگه هم پيشمون نبود. نيكا هم براي دومين بار دريا رو مي‌ديد و لذت مي‌برد.