مامان دو هفته ديگه امتحان جامع داره و حسابي سرش شلوغه. اين هفته علاوه بر اون، يكي از كلاسهاي عقب افتاده شون هم به طور فوقالعاده برگزار ميشه و تقريباً تموم هفته رو بايد بره دانشگاه. اين شد كه من كل هفته رو مرخصي گرفتم و موندم خونه پيش نيكا جونم. اين هفته يه جورايي من شدم مامان خونه و مامان شده بابابي خونه. صبحها با مامان از خواب بيدار ميشم و تا مامان صبحانه خودش رو آماده ميكنه، من هم فرني نيكا رو آماده ميكنم و چاي ميگذارم. تقريباً همزمان با رفتن مامان نيكا از خواب بيدار ميشه. اول دست و صورتمون رو ميشوريم و بعدش دوتايي با هم ميايم توي اتاقي كه آفتابرو هستش و معمولاً اون موقع صبح كمكم آفتاب افتاده توش، ميشينيم و صبحانه ميخوريم. من نون و پنير و چاي شيرين ميخورم و نيكا هم نون و پنير و فرني (فرني نيكا براش حكم چاي شيرين رو داره، چون تا حالا اصلاً بهش چاي نداديم). بعد ميايم توي سالن و دوتايي با هم بازي ميكنيم. بعضي وقتا هم نيكا با خودش بازي ميكنه و من كنارش تلويزيون ميبينم.
نيكا معمولاً صبحها حدود ساعت 10 يه چرت نيم ساعته ميزنه. من هم از فرصت استفاده ميكنم و يه سري كارهاي خونه رو انجام ميدم. اتاقها رو تي ميكشم و ناهار رو آماده ميكنم. بعد از بيدار شدن از خواب، قره ويتامينش رو ميخوره و ساعت 11 هم سيب و ليموشيرين. كمكم ناهار آماده ميشه و حدود ساعت 12:30 ناهارمون رو ميخوريم. بعضي اوقات دختر خوبيه و اجازه ميده كه من نمازم رو بخونم، بعضي وقتها هم بايد صبر كنم تا مامانش بياد و بعد نماز بخونم. بعد از ناهار يه كم ديگه بازي ميكنيم تا نيكا خوابش بگيره و بعد هم با هم ميخوابيم. نيكا معمولاً ظهرها حدود 2 ساعت ميخوابه و البته عادت داره كه بين خوابش شير بخوره. من بايد جور نبودن مامان رو بكشم و با لالايي دوباره خوابش كنم.
بسته به كارش، مامان بين ساعت 3 تا 5 ميرسه خونه. ديدن مامان باعث خوشحالي من و نيكا ميشه. اگه مامان ناهار نخورده باشه ناهارش رو آماده ميكنم و البته نيكا هم فوري خودش رو به مامان ميچسبونه و شروع ميكنه شير خوردن كه من اعتقاد دارم اينجوري داره دلتنگيش رو تسكين ميده، نه اينكه واقعاً گرسنه باشه. ديگه تا آخر شب سه تايي با هم هستيم.
اين يه هفته مثل يه مسافرت تفريحي به من خوش گذشته. به دور از دغدغهها محيط كار و در كنار يه موجود پاك و دوستداشتني بودن، واقعاً هم خوش ميگذره. جالبه كه نيكا هم تو اين مدت با من بيشتر اخت شده و من رو از مامانش بيشتر تحويل ميگيره. البته مطمئنم كه از هفته آينده دوباره ورق برميگرده. در هر صورت خدا رو شكر مي كنم كه هم كسي پيش نيكا هست، هم مامان به درسش ميرسه و هم واقعاً به من خوش ميگذره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر